ترمه نابم

نازنین دخترم...ترمه شیرین زبانم... چند ماهی میشه که شروع به گفتن بعضی کلمات کردی و هر روز که میگذره تلاشت برای یادگیری بیشتر میشه.با صدای زنگ تلفن در هر حالتی باشی از جا می پری و میگی"الو خاله"...آخه خاله محدثه مهربونت هر روز به ما زنگ میزنه و تو هم به این مهر خاله عادت کردی و هر کی زنگ بزنه فکر میکنی خاله محدثه است.وای از اون وقتی که تلفن هم به دستت برسه,برمیداری و شروع به راه رفتن و صحبت کردن می کنی:"الللوو خااله..اللو..آدی بیدی بیدی هاه هاه  نه نه بیده نه نه...."و آخرش به زور تلفنو ازت میگیریم... عصر که بابا مجتبی از سر کار میاد و کلید میندازه و در رو باز میکنه چنان جیغی میزنی و هیجانی میشی که نگو... "بابا......

  مسافر کوچولوی من,ترمه قشنگم... نمیدونم کی و کجا این دل نوشته های مامان به دستت میرسه قشنگم ,اینو بدون که از وقتی همسفر جاده زندگیمون شدی  به قول بابا مجتبی زندگیمون رو رنگی کردی .   عزیزکم اولین مسافرت 3تایی مون رو پیش خاله الهام  و عمو مصطفی و علی جون و آلا جون رفتیم.روز 22 ماه مبارک رمضان بود و قرار شد تا 26 اونجا بمونیم و بعد با هم راهی بشیم و پیش عزیزانمون بریم تا عید فطرو کنارشون باشیم. بابا مجتبی پشت ماشینو شبیه هتل درست کرده بود تا من و شما خانم گل راحت باشیم.شما هم که جات راحت بود و خیلی زود خوابت برد.تقریبا دو سوم مسیرو خواب بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی عزیزم.. وقتی بیدار شدی از فرنی...

آرزوی دیروز من,ترمه تازک تن من... چند روزه که تن نازک و کوچکت تب دار و مریض شده.نمیدونی چی کشیدم نازنینم.آخه 4 تا از مرواریدهای کوچولوت میخوان با هم بیان بیرون و حسابی اوضاعتو به هم ریختن.چند روز پیش خاله محدثه مهربونت ما رو به یک بازی وبلاگی دعوت کرد با عنوان "آمین برای آرزوها" که تو این بازی باید از 3 تا از دوستان وبلاگی دعوت به این بازی جالب کنی و در عین حال آرزوی خودت رو هم بنویسی.من که تازه موفق شدم خاطرات عیدت رو برات ثبت کنم و تو این چند روز هم که تمام فکر و ذکرم بهبودی تو نازنینم بوده.تو این چند روز خیلی فکر کردم.به گذشته,به حال و به آینده.گذشته رو که مرور کردم دیدم که تو قشنگم" آرزوی دیر...